مرد درحال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر 4 ساله اش تکه سنگی برداشته و بر روی ماشین خط می اندازد. مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چندین مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود. در بیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را از دست داد. وقتی کودک پدر خود را دید با چشمانی آکنده از درد از او پرسید: پدر، انگشتان من کِی دوباره رشد می کنند؟ مرد بسیار عاجز و ناتوان شده بود و نمی توانست سخنی بگوید، به سمت ماشین خود بازگشت و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین. و با این عمل کل ماشین را از بین برد و ناگهان چشمش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود:( دوستت دارم پدر ! )روز بعد مرد خودکشی کرد. عصبانیت و عشق محدودیتی ندارند. یادمان باشد چیزها برای استفاده کردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن. آن روز، معلم دو خط روی تخته سیاه کشید و گفت «بچه ها، این دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند مگر یکی خود را بشکند. عزیزانم تا غرورتان را نشکنید به چیزی که می خواهید نمی رسید.» آهو می داند که باید از شیر سریعتر بدود، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد. مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو ...، مهم اینست که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی... پرسیدم:
عمده آدم ها.
حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابلفهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
2. آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند.
مردگانی متحرک در جهان.
خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بی شخصیتاند و بیاعتبار، هرگز به چشم نمیآیند، مرده و زندهشان یکی است.
3. آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند.
آدم های معتبر و با شخصیت.
کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند.. کسانی که همواره در خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
4. آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هستند.
شگفت انگیز ترین آدم ها.
در زمان بودنشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم، آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. میفهمیم که آنان چه بودند، چه می گفتند، و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم، قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان می آید که چه حرف ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها، در زندگی هر کدام از ما، به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
چرا گریه می کنی ؟
گفت :
دلم گرفته تحمل نا مهربونی ها رو ندارم .
گفتم:
ولی زندگی برا من قشنگه ،
سختی هامو یه پیام از طرف خدا می دونم ،
دردامو هیچ وقت بزرگ نمی دونم ،
از هر فرصتی برا شادی و خنده و خوشی استفاده می کنم ،
دلم پره از امید ، مگه دیروز که این همه غصه خوردی امروز اتفاقی افتاد ؟
ولی لذت شادی و دلخوشی من سالهاست که با منه .
نفس عمیقی کشید و گفت :
اشتباه می کنی ، زندگی فقط خنده نیست ،
خیلی موقع ها باید گریه کرد تا معنی خنده رو فهمید ،
درک شادی بدون غصه ممکن نیست ،
باید معنی شب رو درک کنی تا روز رو با تمام وجودت احساس کنی ،
زندگی نصفش خنده است و نصفش غم و ...
نگاهی به قیافه من کرد و بلند شد و رفت .
و من ساعتها درباره حرفش فکر کردم ...
و در آخر به طرز فکرش خندیدم !
Design By : Pars Skin |